گنجور

 
بابافغانی

رمید از خواب چشمان عتاب آلوده بینیدش

بخونم تشنه لبهای شراب آلوده بینیدش

برامد خواب کرده از چمن تا جان دهد عاشق

نشان برگ گل بر روی خواب آلوده بینیدش

چه می پرسی که از بوی که پیراهن قبا کردی

چو برگ گل گریبان گلاب آلوده بینیدش

ندارد شمع من تاب جواب گفت بیگانه

لب خندان و گفتار حجاب آلوده بینیدش

بدشنامم زبان بیرون کند چون بوسه‌ای خواهم

مرا کشت آن پسر ناز جواب آلوده بینیدش

چه کس باشد فغانی تا نویسد نکته یی زان لب

ز خون دل ورق‌های کباب آلوده بینیدش