گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بابافغانی

خورشید من امروز بشکل دگری باز

می خورده نهان گرم ز ما می گذری باز

افروخته رخسار و جبین کرده عرقناک

از حال دل تشنه لبان بیخبری باز

دانم چه نظرهاست در آندم که بشوخی

پنهان ز برم می روی و می نگری باز

ایدل ز جنون خودی آواره ز بزمش

بی فایده می سوز که بیرون دری باز

شاید که ز بویش دم دیگر بخود آیم

ای غیر ز بالین من این گل نبری باز

امروز بما چشم ترحم نگشودی

چونست بعشاق نداری نظری باز

در خون منی گرم ز اظهار وفایش

بیخود سخنی گفته ام ای دیده تری باز

بس شیفته می بینمت امروز فغانی

دانم که ز بیداد که خونین جگری باز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode