خورشید من امروز بشکل دگری باز
می خورده نهان گرم ز ما می گذری باز
افروخته رخسار و جبین کرده عرقناک
از حال دل تشنه لبان بیخبری باز
دانم چه نظرهاست در آندم که بشوخی
پنهان ز برم می روی و می نگری باز
ایدل ز جنون خودی آواره ز بزمش
بی فایده می سوز که بیرون دری باز
شاید که ز بویش دم دیگر بخود آیم
ای غیر ز بالین من این گل نبری باز
امروز بما چشم ترحم نگشودی
چونست بعشاق نداری نظری باز
در خون منی گرم ز اظهار وفایش
بیخود سخنی گفته ام ای دیده تری باز
بس شیفته می بینمت امروز فغانی
دانم که ز بیداد که خونین جگری باز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در عین عتاب از بر ما میگذری باز
طوری عجب امروز بما مینگری باز
من بنده لطفت که بخشمم چه فروشی
یک خنده وز دو جهانم بخری باز
چون آینه با همنفسان روی برویی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.