گنجور

 
بابافغانی

مست آمدی کرشمه‌کنان در قبای ناز

زینگونه نازنین که تویی هست جای ناز

بخرام و ناز کن که خدا در ریاض حسن

آراست سرو قد ترا از برای ناز

هر جا که هست، غمزه و نازست کار تو

دل مبتلای غمزه و جانم فدای ناز

یکدم که دست داد ملاقات وصل تو

شد فوت فرصتم همه در ماجرای ناز

جور و جفای غمزه و ناز تو می‌کشم

افغان ز جور غمزه و آه از جفای ناز

هر ذره‌ام فریفتهٔ ناز پیشه‌ایست

کافر مباد پیش بتان مبتلای ناز

از بهر اضطراب فغانی بیقرار

پیوسته باد بر سر سروَت هوای ناز

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی