گنجور

 
صائب تبریزی

درین جهان مزور به ترس و باک نگر

به دام بیشتر از دانه زیر خاک نگر

مشو چون دام درین صید گه سراپا چشم

به دیده های پر از خاک زیر خاک نگر

ز خون سوختگان طشت خاک لبریز است

به جام لاله پرخون درین مغاک نگر

مسیح بر فلک از راه خاکساری رفت

اگر به چرخ برآیی همان به خاک نگر

به شکر این که ترا عیسی زمان کردند

ز روی لطف به دلهای دردناک نگر

خزان عمر، شب عید باددستان است

به دستهای نگارین برگ تاک نگر

مگیر دامن پاکان به پنجه خونین

به چشم پاک درآن روی شرمناک نگر

لباس کعبه به زنار دوختن کفرست

درآن شکاف گریبان به چشم پاک نگر

مباد فتنه خوابیده را کنی بیدار

به احتیاط درآن چشم خوابناک نگر

فریب سوزن مژگان آن نگار مخور

به سینه ها که ز بیداد اوست چاک نگر

گذشت عمر،چه از کار رفته ای صائب ؟

دلیل بر رخ او دردم هلاک نگر