تا چند بافسون جهان بند توان بود
مردیم، درین کهنه سرا چند توان بود
شد نقش من از تخته ی گل، چند شب و روز
گریان پی خوبان شکر خند توان بود
حیفست که رنجی نبرد بنده ی مقبل
امروز که مقبول خداوند توان بود
بی صورت شیرین و لب لعل توان زیست
بی چاشنی گلشکر و قند توان بود
زنجیر بیارید که سر رشته شد از دست
عاشق نه چنانم که خردمند توان بود
در حسن وفا کوش که گر عهد درستست
صد سال بیک وعده و سوگند توان بود
ماییم و همین زمزمه ی عشق فغانی
پیداست که دیگر بچه خرسند بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.