گنجور

 
بابافغانی

حسن تو بچشم ما نگنجد

آن نور به هیچ جا نگنجد

باز امشبم از خیال آن روی

در دیده و دل صفا نگنجد

بی مغز سری کز آفتابی

یک ذره درو هوا نگنجد

یا رب چه دلست این که هرگز

در وی رقم وفا نگنجد

گل بر سر خاک ما میارید

کانجا بجز از گیا نگنجد

بیگانه گرفت بزم آن شمع

پروانه ی آشنا نگنجد

هر شام ز یا رب فغانی

در هفت فلک دعا نگنجد