گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
میرزاده عشقی

آنچه در پرده بد از پرده به در می‌دیدم

پرده‌ای کز سلف آید به نظر می‌دیدم

واندر آن پرده، بسی نقش و صور می‌دیدم

بارگه‌های پر از زیور و زر می‌دیدم

یک به یک پادشهان را به مقر می‌دیدم

همه بر تخت و همه، تاج به سر می‌دیدم

همه با صولت و با شوکت و فر می‌دیدم

صف به صف لشکر با فتح و ظفر می‌دیدم

وز سعادت همه سو، ثبت اثر می‌دیدم

و آن اثرها، ثمر علم و هنر می‌دیدم

جمله را باز، چو دوران به گذر می‌دیدم

هر شهی را ز پس شاه دگر می‌دیدم

چونکه ناگاه به بستان، سر خر می‌دیدم

یزدگرد، آخر آن پرده پکر می‌دیدم

شاه و کشور همه، در چنگ خطر می‌دیدم

زآن میان نقش، از آن پس ز عمر می‌دیدم

سپس آن پرده دگر زیر و زبر می‌دیدم

نه ز کسری خبری، نی طاقی

وآن خرابه به خرابی باقی

این همه واهمه، چون رخنه در اندیشه نمود

اندر اندیشه من بیخ جنون ریشه نمود

وآن جنونی که ز فرهاد، طلب تیشه نمود

سر پر شور مرا نیز، جنون پیشه نمود

آخر از خانه، مرا رهسپر بیشه نمود

بگرفتم ره صحرا و روان

شدم از خانه سوی قبرستان

 
sunny dark_mode