یکی را ز تن، جامه در دزدگاه
بکندند از کفش پا تا کلاه
پس آنگاه، آن روز تا شب دوید
که تا بر دهی، نیمه شب در رسید
بشد در سرای خداوند ده
که چیزی مرا ای خداوند ده
که تا پوشد اندام خود این غلام
بد اندر دهانش هنوز این کلام:
که آن خواجه خدمتگزاران بخواست
بگفتا کنون کاین غلامی ز ماست:
سحرگه به بازارش، اندر برید
فروشید و نقدینه اش آورید!
چو آن بینوا، این سخن برشنفت؟
سر از جیب حیرت برون کرد و گفت:
بگفتم غلامی که تن پوشی ام
نگفتم غلامم که بفروشی ام!
دلم بس ز کردار آن خواجه سوخت
که ما را به نام غلامی فروخت!
نوشتم من این قصه را یادگار
که تا یاد دارد، ورا روزگار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این داستان، شخصی از تن او لباس را در یک دزدگاه میدزدند و او برای رسیدن به ده شب تا صبح میدود. وقتی به خانهی پیرمرد ده میرسد، از او میخواهد که لباس برایش فراهم کند. پیرمرد او را خدمتگزار خود میداند و به او میگوید که صبح او را به بازار میفروشد. شخص بینوا با شنیدن این خبر بسیار متأثر میشود و میگوید که او به عنوان غلام نمیخواهد فروخته شود، بلکه فقط به دنبال پوششی است. او از رفتار صاحبانش ناراحت و دلزده است و این داستان را به یادگار مینویسد تا یادآور ظلمی باشد که بر او رفته است.
هوش مصنوعی: یکی را در محلی دزدی، تمام لباسهایش را از روی او کشیدند، از کفشهایش گرفته تا کلاهش.
هوش مصنوعی: بعد از آن، او آن روز از صبح تا شب دوید تا به ده برسد و در نیمه شب به آنجا رسید.
هوش مصنوعی: به خانهی پروردگار رفتم و از او درخواست کردم که چیزی به من عطا کند.
هوش مصنوعی: این شخص در حال حاضر در تلاش است که مغز خود را از افکار و سخنان ناپسند پاک کند، ولی هنوز در درونش، این کلمات نامناسب وجود دارد که مانع از شکلگیری شخصیتش میشود.
هوش مصنوعی: آن آقا از خدمتکاران خواست که بگوید اکنون این غلام از ماست.
هوش مصنوعی: صبح زود به بازار رفت و کارخانهاش را به فروش گذاشت و پولش را گرفت.
هوش مصنوعی: وقتی آن بیچاره این حرف را شنید، از حیرت سرش را از جیب درآورد و گفت:
هوش مصنوعی: من به او گفتم که من یک خدمتکار هستم که لباس خاصی به تن دارم، ولی نگفتم که من به گونهای هستم که تو بتوانی مرا بفروشی.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عمل آن شخص بسیار آزرده و سوزان است که ما را تنها به عنوان غلام و خدمتکار به فروش رساند.
هوش مصنوعی: من این داستان را نوشتم تا یادگاری باشد و تا وقتی که زمان بگذرد، یادش را حفظ کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.