گنجور

 
میرزاده عشقی

ای بلهوس، تراست به سر، گر هوای لر

یا آن که گشته تنگ، دلت از برای لر

رو کن دمی به سوی شهر بروجرد از صفا

بنگر به کوه و دشت و بیابان جفای لر

منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست

جز آن دمی که خانه کند در سرای لر

من خود شدم به شهر بروجرد در بهار

وقتی که بود موسم نشو و نمای لر

یک دم نشد که بی سر خر زندگی کنم

در بوستان ز اول شب از صدای لر

گر سر چو «عوج بن عنق » ایدون زنی به چرخ

دستت نمی‌رسد که بگیری تو پای لر

پشم تمام گلهٔ ایران و هند و چین

مشکل کند کفاف کلاه و قبای لر

از دست مال خویش دهد (لرد) یکسره

در لندن ار که بشنود آواز نای لر

کُرد ار هزار مرتبه غارتگری کند

خواهد درآورد کمکی از ادای لر

دزد عراقی و عرب و کُرد و بختیار

باید به دیده سرمه کند خاک پای لر

مشکل که خلق زنده، ز لر جان به در برند

رحمی مگر به خلق نماید خدای لر

لر بی‌گناه شُهره، به غارتگری‌ست ز آنک

غارتگرانِ مُلک شده پیشوای لر!

آنکو خورد به نام وزارت، حقوقِ خلق!

یارب تو مبتلاش نما بر بلای لر

آنکو برد به اسم وکالت حقوق مفت!

زین ملت فقیر، کنش مبتلای لر

یک بندهٔ خدای بماندی به جای اگر

بودند این وزیر و وکیلان به جای لر!

می‌نَشْنَوَند نالهٔ این ملّتِ فقیر!

یارب به گوششان برسان، پس صدای لر

شاید که سر ز خواب تَنَعُّم برآورند

بدهند بلکه خاتمه بر پرده‌های لر

شاید نظر به خاک لرستان کنند باز

بینند حال مردم زار از جفای لر

هرگز لرِ تمام‌عیاری، ندیده کس

جز یک نمونه‌ای ز نماینده‌های لر