گنجور

 
میرزاده عشقی

با هر محیط، خویش، نه هم‌رنگ می‌کنم

نی لحن خود، رهین هر آهنگ می‌کنم

مانم که تا بگردد هم‌رنگ من محیط

آنگه ببین چه سان همه را رنگ می‌کنم

تا روز خوش گشاید: آغوش خود به من

در روز سخت، عرصه به خود تنگ می‌کنم

از نقش طبع خویش، در این مملکت ز نو

تجدید عهد نقشه ارژنگ می‌کنم

با مدعی بگوی به تعقیب من میای

من خود نگشته خسته، ترا لنگ می‌کنم

تیر و کمان، زبان و سخن گو به خصم من:

این تیر و این کمان بودم، جنگ می‌کنم

نامد به چنگ من، ز وطن غیر موی خویش

پس موی و روز مویه او چنگ می‌کنم

دیوانه «عشقی» است نه «مجنون» من این سخن

اثبات با ادله و فرهنگ می‌کنم

مجنون ز روی عقل همی گفت دلبر است:

لیلی و دل به طره‌اش آونگ می‌کنم

مجنون منم که عشق وطن دارم و فغان

از عشق آب و خاک گل و سنگ می‌کنم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode