گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
میرزاده عشقی

شب به سرم نوبه تاخت، روز تب آمد

هر چه در این روزگار روز و شب آمد

رفته ام از دست، دسته دسته بس امسال

دست طبیبم به روی نبض تب آمد

هر چه به من می رسد، ز دست زبانست

جان من از دست این زبان به لب آمد

کس ز عزیزان، عیادتم ننماید

نوبه و تب زنده باد، روز و شب آمد

هیچ تعجب ز بی وفائی دنیا

می ننما ای که دائمت عجب آمد

بی سببت کرد عزیز بی سببت خوار

بی سببی رفت، آنچه بی سبب آمد

ملت مغلوب حق ندارد هرگز:

حق طلبد، زآنکه «حق لمن غلب » آمد