گنجور

 
عراقی

راحت سر مردمی ندارد

دولت دل همدمی ندارد

ز احسان زمانه دیده بردوز

کو دیدهٔ مردمی ندارد

از خوان فلک نواله کم پیچ

کو گردهٔ گندمی ندارد

با درد بساز، از آنکه درمان

با جان تو محرمی ندارد

در تار حیات دل چه بندی؟

چون پود تو محکمی ندارد

دردا! که درین سرای پر غم

کس دولت بی‌غمی ندارد

دارد همه چیز آدمی‌زاد

افسوس که خرمی ندارد

گر خوشدلیی درین جهان هست

باری دل آدمی ندارد

بنمای به من دلی فراهم

کو محنت درهمی ندارد

کم خور غم این جهان، عراقی

زیرا که غمش کمی ندارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عراقی

دل، دولت خرمی ندارد

جان، راحت بی‌غمی ندارد

دردا! که درون آدمی زاد

آسایش و خرمی ندارد

از راحت‌های این جهانی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه