عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶

راحت سر مردمی ندارد

دولت دل همدمی ندارد

ز احسان زمانه دیده بردوز

کو دیدهٔ مردمی ندارد

از خوان فلک نواله کم پیچ

کاو گردهٔ گندمی ندارد

با درد بساز، از آنکه درمان

با جان تو محرمی ندارد

در تار حیات دل چه بندی؟

چون پود تو محکمی ندارد

دردا! که در این سرای پر غم

کس دولت بی‌غمی ندارد

دارد همه چیز آدمیزاد

افسوس که خرمی ندارد

گر خوشدلیی در این جهان هست

باری دل آدمی ندارد

بنمای به من دلی فراهم

کاو محنت درهمی ندارد

کم خور غم این جهان، عراقی!

زیرا که غمش کمی ندارد