گنجور

 
عراقی

آه، به یک‌بارگی یار کم ما گرفت!

چون دل ما تنگ دید خانه دگر جا گرفت

بر دل ما گه گهی، داشت خیالی گذر

نیز خیالش کنون ترک دل ما گرفت

دل به غمش بود شاد، رفت غمش هم ز دل

غم چه کند در دلی کان همه سودا گرفت؟

دیدهٔ گریان مگر بر جگر آبی زند؟

کاتش سودای او در دل شیدا گرفت

خوش سخنی داشتم، با دل پردرد خویش

لشکر هجران بتاخت در سر من تا گرفت

دین و دل و هوش من هر سه به تاراج برد

جان و تن و هرچه بود جمله به یغما گرفت

هجر مگر در جهان هیچ کسی را نیافت

کز همه وامانده‌ای، هیچکسی را گرفت

هیچ کسی در جهان یار عراقی نشد

لاجرمش عشق یار، بی‌کس و تنها گرفت

 
 
 
غزل شمارهٔ ۴۰ به خوانش کیوان عاروان
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
غروی اصفهانی

معنی ام الکتاب صورت زیبا گرفت

نسخۀ فصل الخطاب منطق گویا گرفت

منطق معجز مآب عرصۀ دنیا گرفت

جمال عزت، نقاب ز روی والا گرفت

ملک‌الشعرا بهار

همت ستار اگر عرصهٔ دنیا گرفت

فر سپهدار نیز اوج ثریا گرفت

کار مساواتیان یکسره بالا گرفت

مجلسِ رفته‌به‌باد بارِ دگر پا گرفت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه