گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عراقی

نگارا، بی‌تو برگ جان ندارم

سر کفر و غم ایمان ندارم

به امید خیالت می‌دهم جان

وگرنه طاقت هجران ندارم

مرا گفتی که: فردا روز وصل است

امید زیستن چندان ندارم

دلم دربند زلف توست، ورنه

سر سودای بی‌پایان ندارم

نیاید جز خیالت در دل من

بخر یوسف، سر زندان ندارم

غمت هر لحظه جان می‌خواهد از من

چه انصاف است؟ چندین جان ندارم

خیالت با دل من دوش می‌گفت

که: این درد تو را درمان ندارم

لب شیرین تو گفتا: ز من پرس

که من با تو بگویم کان ندارم

وگر لطف خیال تو باشد

عراقی را چنین حیران ندارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode