گنجور

 
عراقی

چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟

اگر در من نگه کردی نگارم

بدیدی گر فراقش چونم آخر

بپرسیدی دمی حال فگارم

نکرد آن دوست از من یاد روزی

به کام دشمنان شد روزگارم

چرا خواهد به کام دشمنانم

چو می‌داند که او را دوست دارم؟

عزیزی بودم اول بر در او

عزیزان، بنگرید: آخر چه خوارم؟

فرو شد روز من بی‌مهر رویش

چو شب تیره شده است این روزگارم

نه دلداری که باشد مونس دل

نه غمخواری که باشد غمگسارم

نمی‌دانم که دامان که گیرم؟

که تا از جیب محنت سر برآرم

عراقی، دامن غم گیر و خوش باش

که هم با تو درین تیمار یارم