بخش ۴۹ - جوشانیدن مختار در روغن زیتون سنان ابن انس ملعون را
سنان را که زی بصره بودی روان
گرفتند در قادسیه گوان
ببستند در آهنین بند سخت
کشان نزد مختار پیروز بخت
امیر سرانداز دشمن شکار
چو دید آن سرو پیکر نابکار
لب خود به دندان بخایید نرم
سترد از دل و دیده و چهره شرم
بگفت: ای تبهکار ناپاکخوی
که از خویشتن ریختی آبروی
بدا بر تو و زشت کردار تو
مرا برتو بگماشت دادار تو
که کیفر به تیغ از تو بستانمی
تو را تن در آتش بسوزانمی
همین روز، فیروزی من بود
که دربند من چون تو دشمن بود
خدا بکشدم گر گذارم تو را
که مانی چنین زنده جان ایدرا
بفرمود با آبداده پرند
گسستند پیکرش را بند بند
به دیگی ز زیتون، پر از روغنا
فکندند تاری تن ریمنا
به آتش چو آن دیگ جوشنده گشت
به دوزخ روانش خروشنده گشت
نمودند ویران پس او را سرای
نهشتند کاباد ماند به جای
ز منهال عمرو این شنیدم خبر
که از مکه ام بد یثرب سفر
سپردم ره خانه سجاد را
پناه امم، زین عباد را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.