گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

درآن دم نگه کرد بانوی دین

سوی شاه دین سید الساجدین

بدیدش به پشت هیون پای بند

همی لرزد اندام او بند بند

شدی خیره بر پیکر پاک باب

ز بیننده کرده روان رود آب

چنان بروی اندوه و غم گشته چیر

که گردیده رنگش بسان زریر

تو گفتی نمانده روانش به تن

چو دیدش چنان دختر بوالحسن (ع)

غم و رنج خود را فراموش کرد

لب از مویه و ناله خاموش کرد

چو مردان شکیبایی آورد پیش

سپس گفت با شاه فرخنده کیش

که ای یادگار بزرگان دین

پناه زنی چند اندوهگین

تویی حجت پاک پروردگار

ز جد و پدر در جهان یادگار

به امر تو گردد، بلند آسمان

به تو هست بر جا زمین و زمان

مگر رخنه خواهی به ایمان رسد

زمان زمانه به پایان رسد

نه ماند به پا آسمان در زمین

نه یک زنده از خلق جان آفرین

تو را بود باید به غم بردبار

که کان شکیبی و کوه وقار

شه دین چو اندرز بانو شنید

ز دل جانگزا ناله ای برکشید

بگفتا: که ای عمه ی داغدار

ز فرخنده دخت نبی یادگار

همین تن که خفته است درخاک و خون

چو گردون و زخمش زاختر فزون

نباشد مگر حجت کردگار

به جای نبی در جهان شهریار

نه زو نیستی روی هستی بدید؟

همه آفرینش شد از وی پدید

پسر کشته و دخترانش اسیر

زن و خواهران در بلا دستگیر

دل من نه سنگ است اندر برم

کز اینسان تن شاه را بنگرم

بدو مظهر عصمت کردگار

بگفتا: که ای داور روزگار

ز من راز حق را تو داناتری

به هر کار مشکل، توانا تری

ولیکن من این را ز جد و پدر

شنیدم که گفتند از این پیشتر

که چون کشته گردد شه، کربلا

خود و یاوران در زمین بلا

گروهی بیایند و او را به خاک

سپارند چون گوهر تابناک

فرازند بهرش یکی بارگاه

که از بد بود مردمان را پناه

همی تا جهان است و خلق جهان

بود درگهش سجده گاه بهان

نوازند از کار او سازها

وزان سازها خیزد آوازها

ولیکن ز بدخواه آن تاجور

به زودی نماند به گیتی اثر

ز رنجی که آرد بلندی نام

نپیچند سر، خاندان کرام

عمر، پور سعد حرامی نژاد

که ناپاک چون وی زمادر نزاد