گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

چو شیر خدا از پی کارزار

برآهیخت آن آذر آبدار

بزد برصف کین چو باد وزان

فرو ریخت سرها چو برگ رزان

همی خورد زخم و همی کشت مرد

خود وباره گشته نهان زیر گرد

زدی هر که را تیغ بران به فرق

زتنگ ستورش برون شد چو برق

زدی هر که را برمیان تیغ تیز

دو نیمه فتادی به دشت ستیز

زگرد سواران درآن دار و گیر

رخ روشن روز شد همچو قیر

دم تیغ شاه آتشی برفروخت

تن سرکشان را سراسر بسوخت

بسا زین و توسن که شد واژگون

سوارش بزد غوطه در موج خون

چه مور و ملخ ازدم تیغ شاه

پراکنده گشتند کوفی سپاه

حسین (ع) و براسب پیمبر سوار

به کف تیغ شیر خدا استوار

به گفتن نگنجد که اندر نبرد

بدان بدسگالان یزدان چه گرد

ز بس کوشش و گرمی آفتاب

وزان خون که رفت از تنش همچو آب

چنان تشنه کامی بدو چیره گشت

که بیننده ی روشنش تیره گشت

ز سوز عطش سینه اش برفروخت

زدود دلش جان اختر بسوخت

ز تابی که بد درتن روشنش

به بر تفته شد آهنین جوشنش

عقیق لبش گشت همرنگ مشک

زبان دردهان گشت چون چوب خشک

زبس تشنگی شاه از کارزار

عنان را بتابید زی رود بار