گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

به پوزش به شه لختی نماز

وز آن پس به نرمی چنین راند راز

که عبدالله یقطر نامدار

زکین بد اندیش شد کشته زار

بگفت این و دستوری از شاه یافت

چو باد بزان سوی هامون شتافت

چو او رفت فرمانروای زمن

همه یاوران را نمود انجمن

وزان پس بدیشان چنین راز گفت

بد انسان که نزدیک و دورش شنفت

که عبدالله یقطر اندر عراق

بشد کشته از جور اهل نفاق

کنون نغز گفتار من بشنوید

خرد گرد آرید و آگه شوید

هر آنکس که با من بپیمود راه

شود کشته درکربلا بی گناه

ز مردان به جز سید الساجدین

نماند تنی زنده در آن زمین

هر آنکس که با اندیشد از جان خویش

بگیرد ره خانه ی خویش – پیش

رود تا به گرداب رنج و بلا

نیفتد چو من درصف کربلا

شنیدند از شاه چون این سخن

پراکنده گشتند آن انجمن

گروهی که بودند دنیا پرست

کشیدند از یاری شاه دست

نماندند برجا – ز یاران او

به جز اندک از جان نثاران او

که بودند از هاشمی زاده گان

همان راد مردان و آزاده گان

و دیگر تنی در شماره هزار

بماندند درموکب شهریار