گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

ببر این جفا جوی راسوت دشت

بدانجا که این هر دوتن کشته گشت

سرشوم اورا ز ناپاک تن

جدا کن بیاور به نزدیک من

ودیگر سر کودکان را ببر

بدانجا کشان حارث افکند بر

بپیوند با پیکر پاکشان

نهان کن پس آنگاه درخاکشان

زفرمانده آن مرد چون این شنید

گریبان حارث گرفت و کشید

زدرگه ببردش سوی رودبار

کشان دست بربسته تن خسته خوار

هرآنکس که دیده بر او برگشود

به رویش تفو کرد و نفرین نمود

ابا مرد بهر تماشا به دشت

گروهی روان بیش ازاندازه گشت

چو آن مرد آمد بر رودبار

کشید ازمیان خنجر آبدار

ببست و به شاخ درختش کشید

دو چشمش بکند و دو گوشش برید

جدا کردش ازتن دوپا و دو دست

به خاک اندرش فرستاد آن اهرمن

برآورد جانش ز تاریک تن

به دوزخ فرستاد آن اهرمن

تنش را درافکند در رودبار

بیفکند آبش زخود برکنار

گزین مرد چون این شگفتی بدید

نهان کرد در خاک جسم پلید

بینداخت خاک آن تن شوم زشت

برون کرد و اندر برخود نهشت

چو این دید مرد آتشی برفروخت

مرآن دوزخی را به آتش بسوخت

سپس داد خاکسترش را به باد

براو بر –زدادار نفرین رساد

شوم برخی آن دست و شمشیر را

که کشت آن بداندیش ادبیر را

من ایکاش برجای او بودمی

زخونش دم تیغ آلودمی

چو پرداخت ازکار حارث جوان

بیفکند سرها به آب روان

همان گه به فرمان پروردگار

برون شد دو خونین تن ازرودبار

سر پاک خود هر تنی برگرفت

بماندند ازآن مردمان درشگفت

به آب اندرون شد تن پاکشان

ندانم سپردند درخاکشان

ویا درتک آب تنشان بماند

کسی زین فزون راز از آنها نراند