گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

سبک تاخت زی پور مرجانه شاد

به نستوده کار خودش مژده داد

ازآن مژده بیدادگر شاد شد

زبند غمانش دل آزاد شد

بپرسید از وی که ای خوش خبر

کجا یافتی این دو تن بی پدر؟

بگفتا که در خانه ی خویشتن

شبانگاه بودند مهمان من

بگفت آنچه کردند گفت و شنود

مدار ایچ پنهان به من گوی زود

بد اندیش مردآنچه دید و شنید

همه یک به یک گفت با آن پلید

شگفتا که سنگین دل مرد شوم

زگفتار او نرم شد همچو موم

دمی برسر کودکان بنگریست

ابا آنهمه دشمنی ها گریست

سپس گفت با حارث تیره بخت

که ای دل تو را همچو پولاد سخت

ندیده است چشمی چو تو میزبان

که درخانه ی خود کشد میهمان

دل تیره ات چون رضا داد چون؟

که این نو رسان را کشیدی به خون

هم ای دون برون از تنت جان کنم

ددان را به جسم تو مهمان کنم

پس آنگه به یک تن از آن انجمن

بگفتا که بپذیر فرمان من