گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

به مسلم خروشید کای نامدار

تو را داد سالار ما زینهار

بس است اینهمه جنگ و خون ریختن

به همکیش خویش اندر آویختن

یکی از درمهربانی در آی

وزیدر به کاخ عبیدالله آی

چو بیند رخت آورد برتو مهر

نماید همی شرمگین ازتو چهر

بدو گفت سالار نام آورا

شود راستی ازتو کی باورا؟

تو می خواهی ای حیله ساز شریر

به دستان و بندم کند دستگیر

مراتا سرآید به مردی زمان

نشاید زنامرد جستن امان

بگفت این و رزمی زنو کرد ساز

که شد شیر گردون از آن زهر ه باز

ازو پور اشعث چو دید این نبرد

شگفتی یکی حیله آغاز کرد

 
 
 
sunny dark_mode