گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

زبس خسته بدآن ستوده نژاد

دمی پشت مردی به دیوار داد

که لختی بر آساید از کارزار

وزان پس به دشمن کند کار زار

تن خویش بی توش دید ازعطش

شدش زعفرانی رخ لاله وش

از آن بدگهر دشمنان خواست آب

که بنشاند ازدل بدان التهاب

مگر طوعه دربام کاشانه بود

شنید این و آمد ز بالا فرود

یکی جام پر ز آب شیرین گوار

بیاورد نزدیک آن شهسوار

دلاور ستد آب تا نوشدا

وزان پس به رزم سپه کوشدا

چو لعل لبش سود برجام آب

زخون آب شد همچو یا قوت ناب

به لعل اندرش عقد گوهر گسیخت

درآن آب آلوده با خون بریخت

شکیبا شد و با دل دردناک

فرو ریخت آن آب خونین به خاک

همانا بدآگه که سطان دین

شود تشنه لب کشته ی تیغ کین

همی خواست چون شاه خود زین جهان

رود تشنه لب سوی باغ جنان

نخورد آب و لب تشنه ازجان گذشت

دگر باره سرگرم پیکار گشت

چو شیر یله آن یل نامدار

بزد بر صف لشگر نابکار

چو شمشیر او سرگرایی گرفت

تن از سر سراز تن جدایی گرفت

سر دشمنان شد چو برگ رزان

دم تیغ او تند باد خزان

چو بیچاره شد پور اشعث زجنگ

به رزم سپهبد شدش کار تنگ

 
sunny dark_mode