گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

بهین نقش کلک جهان آفرین

پرستنده ی خاص جان آفرین

به خلق اولین جلوه ی کردگار

به دین آخرین آیت استوار

شه ابطحی داور یثربی

جهان را خدیو و خدا را نبی

ملک لشگر و آسمان پیشگاه

رسولی که پیغمبران راست شاه

محمد که بر چهر دین غازه زوست

همه آفرینش پر آوازه زوست

مراو را چو پروردگار آفرید

نمود از رخش صورت خود پدید

نشان گر نبود او زهستی نبود

در آفاق یزدان پرستی نبود

به جسم جهان جان تک پاک او

جبین سوده نه چرخ بر خاک او

به چنبر درش گردن راستین

عیان دست دادارش از آستین

زهی بنده کز فر فرخنده گی

خداییش در کسوت بنده گی

رخ کبریا صورت آرا شده ست

زدیدار او آشکارا شده ست

جمالش که نور علی نور بود

فروزنده ی آتش طور بود

ز قهرش خبر داده طوفان نوح (ع)

ز مهرش تن بوالبشر(ع)دید ر وح

از او کرده داوود (ع) آهنگری

وزو دست جم برده انگشتری

ازو رفته سوی فلک با شتاب

مسیحا(ع) به مهمانی آفتاب

بنای صنم خانه درهم شکست

نمانده نشان از بت و بت پرست

به دین پروری چون فرو کوفت کوس

بمرد آتش موبدان محبوس

چو شد شعله ی نارخشمش بلند

شرر زد به زرتشت و استا وزند

شرار شکوهش برآورد دود

زقسیس و ترسا و حبر و جهود

زتیغ سر انگشت او یافت بیم

که گشت اسپر بدر رخشان دو نیم

چو او را گه زادن اندر رسید

شد از معجزش بس شگفتی پدید

به ایوان کسری درآمد شکست

شد آتشکده ی پارس با خاک پست

ز دریای ساوه نجوشید نم

ز دشت سماوه بجوشیدیم

درآن شب که فرمان معراج یافت

به سرزین شکوه ایزدی تاج یافت

گشاد از هوا طایر سدره پر

براقی بیاورد طاووس فر

براقی که چون پویه اوری شدی

ازآن سوی امکان فراتر شدی

بدان باره بنشست پیغمبرا

گشاد آن عقاب بهشتی پرا

به یکدم شد از بنگه خاکیان

بدان سوتر از کاخ افلاکیان

چو بر ذروه ی عرش حق پا نهاد

لب عرش بر پای او بوسه داد

سخن کوته آنجا رسید آن جناب

که از یار چیزی نماندش حجاب

جهان بینش دید آنچه بایست دید

به گوش آمدش هر چه باید شنید

بدین پیکر خاکی آن سرفراز

برفت و بیامد ز معراج باز

نه در خواب بود و نه در بیخودی

به بیداری و فره ی ایزدی

شد و آمد آن داور دین چنان

که لفظ شد آمد رود بر زبان

سخن گفت آن شب به صورت جلی

خدا با رسول از زبان علی(ع)