گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

شنیدم سربانوان بهشت

بهین دخت زهرای مینو سرشت

شبی رفت افسرده و دل دژم

به بدرود مادر چمان ازحرم

چو برتربت پاک زهرا چمید

خروشید ازدل چو آنجا رسید

همی ریخت مویان به زیر نقاب

به گلبرگ رخ از دو دیده گلاب

که این عصمت پاک پروردگار

گزین دخت پیغمبر تاجدار

حسین (ع) آنکه بودت گل گلشنا

ز رویش جهان بین بدت روشنا

زکین بد اندیش بیچاره گشت

زهجرتگه جدش آواره گشت

من از این سفر سخت ترسانمی

ز عزم برادر هراسانمی

سفر کش ز آغاز دل خون بود

ندانم که انجام آن چون بود؟

چو این گفت خاتون به جوش و خروش

ازآن تربت آمد چنینش به گوش

که ای دخت فرخنده دیدار من

اسیر بلا زینب زار من

شکیبا کن ازهر غمی خویش را

زدل دور کن رنج و تشویش را

هرآنچ ایزد پاک برسرنوشت

ازآن پای بیرون نبایست هشت

خدا راست حکمت بسی زین سفر

که جز اوکس از آن ندارد خبر

در این ره به همراهتان از وطن

من آیم به جان گر نیایم به تن

برو کودکان را پرستار باش

به هر رنج و تیمارشان یار باش

چو آمد به هوش از حرم شد برون

دو دیده پر از آب و دل پر ز خون

بیامد سوی خانه با داغ و درد

همی اشک گرمش بد و آه سرد

 
 
 
sunny dark_mode