گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

ای شورش عشق از تو شوری

مهر و مه و انجم از تو نوری

منظور تویی ز عشق ما را

نی منظر حسن آن دلارا

زین نامه که هست دفتر حسن

نامی است به نام منظر حسن

مقصود تویی تو دیگری نیست

جز حسن تو حسن منظری نیست

بر حسن و به عشق اگر نیایش

آرم به تو کرده ام ستایش

یارب ز شراب عشق جامم

لبریز کن و برآر کامم

از عشق خودم ببخش شوری

در دیده ی دل فروز نوری

مستم ز می وصال فرمای

و آن گاه درم ز هجر بگشای

شوری به دل از محبت انگیز

کن بیخودم و ز خویش لبریز

از ما و منی رهاییم ده

پس با خودت آشناییم ده

شوریده سر از محبتم کن

دل زنده ز مهر عترتم کن

من روسیه و گناهکارم

لیک از کرمت امیدوارم

از فعل بد ای خدای ذوالمن

ابلیس کناره جوید از من

گر از گنهم سترگ تر نیست

از رحمت تو بزرگتر نیست

تو خویش مرا چو آفریدی

در ذات من آنچه بود دیدی

آگاه بدی ز خوب و زشتم

کز اهل حرم و یا کنشتم

علم تو نه علت فعالم

من خویش به خویش بدسگالم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode