گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

ای از تو محیط مرکز خاک

نه منظر برکشیده افلاک

روزی ده ممکنات جودت

نام آمده واجب الوجودت

ای کرده زبان هر سخن ساز

از تو درِ مخزن سخن باز

جز بر تو نمی سزد ستایش

الا به تو نیست خویش نیایش

ای نور ده چراغ بینش

موجود ز جودت آفرینش

برتر ز خیال خلق ذاتت

سرگشته عقول در صفاتت

حسن از تو گرفته خلعت ناز

عشق از تو نیاز کرده آغاز

بی مثل و شریک و بی نظیری

قیّوم و مهیمن و قدیری

کاخ فلک از تو برکشیده

سطح زمی از تو آرمیده

خورشید به بر قبای زربفت

پوشیده و از تو کرده هر هفت

پاکان همه عاشق جمالت

سرمست ز باده ی خیالت

شاد از تو به بخت عشق سرمد

سر دفتر عاشقان محمد