گنجور

 
ابن یمین

در حضرت با نصرت مخدوم حقیقی

مستجمع انواع هنر بحر فضایل

دستور فلک رتبه علاء دول و دین

آنکس که بود درگه او کهف افاضل

زمین بوس من عرضه دار ایصبا

در حیز تقریر نگنجد که چسانست

شوق من دلخسته بدان شکل و شمایل

از حضرت عزت شهدالله که شب و روز

خواهم بتضرع که بود کام تو حاصل

مبادا بجز مستجاب این دعا

من بنده که دارم رقم مهر تو بر جان

کردم بهوا داری تو قطع منازل

احرام در قبله اقبال گرفتم

و آیند بدین قبلگه اعیان قبایل

بامید الطاف بی منتها

شک نیست که دلسوختگان شور برآرند

جائیکه بدانند که عذبست مناهل

من بنده هم امید کرم دارم و خود هست

پیوسته بر احوال رهی لطف تو شامل

برین لطف واجب بود شکرها

تصدیع گذشت از حد و ابرام ز غایت

دانم که ندارد سر این صاحب عادل

تا نام و نشان باشد از اقبال و زادبار

تا هست بدو نیک اثر مدبر و مقبل

مباد از تو اقبال هرگز جدا