گنجور

 
ابن یمین

خداوندا بر این عالیجنابت

کزو دارد فلک صد شرمساری

فراوان رنج بی راحت کشیدم

کنون سیر آمدم زین هرزه کاری

نخواهم کرد ازین پس عمر ضایع

کرم باشد گرم معذور داری

بحمدالله ندارم مال و جاهی

که بستانی بغیر من سپاری

چو من بر بینوائی دل نهادم

چرا باید تحمل کرد خواری