گنجور

 
ابن یمین

وارث املاک اینجو سعد دین مسعود آنک

عرضه خواهم داشتن در خدمت او شرح حال

از خراسان چون نهادم پای در ملک عراق

بود اول کس که کردم بر درش حط رحال

راستی را نیک توجیهی بترحیبم بگفت

آنچنان کآید ز ذات پاک هر نیکو خصال

چون بخرجی احتیاجم دید دیناری هزار

از کرم ده شانزده انعام کرد اما عوال

بعد از آن آنرا حوالت کرد با فرزانه ئی

گر بزی روشندلی صاحب کمال

راستی را آنچه من دیدم ز نا اهلی او

شرح آن نتوان که بیرونست از حد مقال

با چنان نیکی که اول خواجه سعد الدین نمود

حیف بود آخر زدن بر طبل بدنامی دوال

گوئیا کز من گناهی بس بزرگ آمد پدید

کو چنین ناگه مرا افکند با سگ در جوال

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode