گنجور

 
ابن یمین

چه طالع است مرا یا رب ایدل قلاش

که هیچ می نکند روزگار جز پرخاش

چه روزها بشب آورده ام درین فکرت

که سر حکمت این نکته کرد ما را فاش

که نوک خامه تقدیر بر بیاض وجود

چه نقشهاست که آورد قدرت نقاش

یکی ز اهل هنر در رمانه نتوان یافت

که از زمانه ندارد بدل هزار خراش

مرا چنین بسر آید که نقد مدت عمر

تمام صرف کنم در بهای وجه معاش

من از زمانه کفافی فزون نخواهم از آن

که زله بند نباشند مردم قلاش

بساط حرص و طمع را چو نشر می نکنم

جهان ز حاتم طی گر پرست گو میباش

نه همچو دیک سیه رو شوم ز بهر شکم

نه دست کفچه کنم از برای کاسه آش

کجاست حضرت شاه جهان طغایتمور

که یابد ابن یمین ساعتی مگر تنهاش

کند شکایت ایام یکبیک معروض

بر آستانه آن زر فشان گوهر باش

جهان لطف که در جنت نعیمست آن

که هست معتکف آستانش منهم کاش