گنجور

 
ابن یمین

یکچند روز من ز سیهکاری فلک

بودی چنانکه فرق نمیکردمش ز شب

و اکنون چنان شدست که در چشم من چو روز

کافور فام گشت شب عنبرین سلب

بر رغم روزگار بتوفیق کردگار

با سعد گشت نحسم و اندوه با طرب

جور و جفای چرخ سر آمد بفضل حق

اکنون ز خار میدهد از بهر من رطب

با من سپهر دور وفا گر ز سر گرفت

آنرا سبب نه کس ز عجم بود و نه عرب

تا بار منتیم نباید ز کس کشید

منت خدایرا که نشد هیچکس سبب

ایزد نظر بعین عنایت بمن فکند

وینها کی از عنایت ایزد بود عجب

گر حاسدی بمن نظر نحس میکند

ور میدهد صداع من از سوز و از شغب

با تاب ماه چهارده شب تاب نا ورد

در تار و پود اگر چه که تاب آورد قصب

الحمدلله این نه نهانست در جهان

پیداست در صفای حسب صحت نسب

شعری ز نثره رشک بر شعر و نثر من

پاک آن نسب که زیور او باشد از حسب

ابن یمین گشایش کارت ز خلق نیست

گر حاجتیت هست ز درگاه حق طلب

بر آتش جگر نزنی آب زندگی

از دست سفلکان و گرت جان رسد بلب