گنجور

 
ابن یمین

عمر تا کی چنین بریم سر

حاصل روزگار بوک و مگر

همچو بلبل گه خزان خاموش

ز آن شدم کز بهار نیست اثر

کز نسیم بهار شاخ امید

دهد از لطف جانفزایش بر

کو ببازار فضل جوهریئی

که شبه باز داند از گوهر

گرچه روزی درین بار نجست

دل ما را بجز غم دلبر

بر سر خستگان مسیح دمی

از برای شفا نکرد گذر

هیچ آزاده غیر سرو نزد

دست از بهر کار ما بکمر

شکر ایزد که همتی دارم

که بکونین در نیارد سر

با چنین همتی قناعت نیز

دارم از هرچه دادم افزونتر

گر جهانرا بمن دهند اقطاع

آنکه او هست بر جهان سرور

منتی گر کشید باید از آن

بر شکستیم و کرده قطع نظر