گنجور

 
ابن یمین

شکر انعام حاتم ثانی

مخلص الملک یونس طاهر

آنکه کس را خلاف نیست که هست

نسبتش طاهر و حسب ظاهر

بکدامین زبان توانم گفت

ای زبانها ز شکر تو قاصر

چون یساری ندارد ابن یمین

که شود بر جزای آن قادر

هست سودای آنش اندر سر

که برارد ز لجه خاطر

دانه ئی چند گوهر شهوار

هر یکی همچو کوکبی زاهر

بر جناب جلالت افشاند

کسر تقصیر را شده جابر

گر سر استماع آن داری

لطف کن سوی بنده شو ناظر

ای جهانی ز جود تو شاکر

بکرم اهل عالمت ذاکر

از صریر درت همی شنود

مرحبا گوش سائل و زائر

کلک تو درگه رضا و سخط

عالمی را مبشر و منذر

صیت احسان و ذکر انعامت

مثلی گشته در جهان سایر

وصف کردار و نعت گفتارت

هم بدیع آمدست و هم نادر

تا تو معمار خطه کرمی

شد خرابی غامرش عامر

در فنون هنر طبیعت تو

گشته مانند یک فنان ماهر

فتح باب کفت همی دارد

روضه مکرمات را ناضر

بر قضا و قدر بود رایت

در بد و نیک ناهی و آمر

صاحبا از جفای چرخ شدست

طبع من کند و خاطرم فاتر

لیکن از دهر داد بستانم

گر بود همتت مرا ناصر

تا در ایام نام اهل کرم

زنده ماند ز گفته شاعر

باد مداح تو چو ابن یمین

هرکجا شاعری بود فاخر