گنجور

 
ابن یمین

سر افاضل عالم امام عبدالحی

ز هی بخامه گهر پاشتر ز ابر مطیر

ز اهل فضل توئی آنکه در مراتب شعر

رسیده ئی بکمال و گذشته ئی ز اثیر

توئی که خامه زر پیکرت بغواصی

میان ببست و برآورد در ز لجه قیر

سپهر اگر چه هزاران هزار دیده گشاد

بجز بدیده احوال ترا ندید نظیر

ز غیرت سخن خوشترت ز شیر و شکر

شود گداخته حاسد چو شکر اندر شیر

هنرورا بادای حقوق و مدحت تو

ضمیر ابن یمین گر همی کند تقصیر

به بیش ازین نرسد خاطر مشوش او

تو از بزرگی خود در گذار و خورده مگیر

 
 
 
رودکی

همی بکشتی تا در عدو نماند شجاع

همی بدادی تا در ولی نماند فقیر

بسا کسا که بره‌ست و فرخشه بر خوانش

بسا کسا که جوین نان همی نیابد سیر

مبادرت کن و خامش مباش چندینا

[...]

عنصری

نگر به لاله و طبع بهار رنگ پذیر

یکی برنگ عقیق و دگر ببوی عبیر

چو جعد زلف بتان شاخهای بید و خوید

یکی همه زره است و دگر همه زنجیر

درخت و دشت مگر خواستند خلعت زا بر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
قطران تبریزی

بتی که راستی از قد او رباید تیر

بتیر غمزه ز گردون فرود آرد تیر

نه سیب سرخ بود با رخان او مر مهر

نه با درنگ بود چون رخان من مه تیر

ز خواب دیده پر آب من ندارد بهر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

بهست قامت و دیدار آن بت کشمیر

یکی ز سرو بلند و یکی ز بدر منیر

بتی که هست رخ و زلف او به رنگ و به بوی

یکی شبیه عقیق و یکی بسان عبیر

دل و برش به چه ماند به سختی و نرمی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
ابوالفرج رونی

عمید دولت عالی و خاص مجلس میر

امین گنج شه و حمل بخش حمله پذیر

نهاده روی ز حضرت بدین دیار به غزو

به طالعی که قضا روبود به فتح بشیر

گشاده حشمت او دست عدل بر عالم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه