گنجور

 
ابن یمین

ایدل ازینجهان دلازار در گذر

وز تنگنای گنبد دوار در گذر

کار جهان نه لایق اهل بصیرتست

فرزانه وار از سر اینکار در گذر

در بحر غم ز حرص چو غواص شوخ چشم

غوطه مخور ز گوهر شهوار در گذر

گر زخم خار از پی گل بایدت کشید

منگر برنگ و بوی وز گلزار در گذر

بر طور همت ار ندهندت جواب خوش

ترک سؤال گیر و ز دیدار در گذر

گر طاق نه رواق زر اندودت آرزوست

زین طاق پا برون نه وزین چار در گذر

دار غرور نیست مقام قرار تو

منصور وار از سر این دار در گذر

با مار بهر مهره کسی دوستی نکرد

بر کن طمع ز مهره و از مار در گذر

چون میتوان بگلشن روحانیون رسید

سعیی نما وزین ره پر خار در گذر

صد بار گفتمت که نئی مرد اینمقام

چون صدق من یقینت شد این بار در گذر

ابن یمین نشیمن قدس است جای تو

ز این آشیان چو جعفر طیار در گذر

ایخداوندا رسیدت دختری دل شاد دار

ای بسا دختر که باشد در هنر چون صد پسر

ماده گر خوانند خورشید فلک را عیب نیست

ور زحل را نر نویسندان نباشد از هنر