جمعی که شاعران جهانشان ستوده اند
کز قدر پای بر سر افلاک سوده اند
آئینه وار خاطر اصحاب فضل را
از زنگ غم بصیقل احسان زدوده اند
روزی ز مردمی بسر انگشت مکرمت
بندی ز کار خسته دلی بر گشوده اند
گوئی نبوده اند و گر نیز بوده اند
با فضل و باهنر ز جهانشان ربوده اند
یا جمله خادمان بده اند ار نه پس کجاست
فرزندشان اگر همه خادم نبوده اند
ممسک بنام نیک شده ضابط جهان
آری بخیل را لقبی در فزوده اند
هر یک بمال هم تک قارون ولی بجمع
در بیمروتی ید بیضا نموده اند
طامات شاعران مشنو کان گروه را
ایشان برای منفعت خود ستوده اند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آنان که گوی عشق ز میدان ربودهاند
بنگر که: وقت کار چه جولان نمودهاند؟
خود را، چو گوی، در خم چوگان فکندهاند
گوی مرا از خم چوگان ربودهاند
کشت امید را ز دو چشم آب دادهاند
[...]
زین پیشتر برین لب آب و کنار جوی
آزادگان چو سوسن و چون سرو بوده اند
هر یک ز روی نخوت و از راه افتخار
بر فرق فرقدین قدمها بسوده اند
زینگلستان چو باد صبا در گذشته اند
[...]
روشندلان که آینه جان زدوده اند
از روی حشر پرده هم اینجا گشوده اند
غافل مشو ز گل که فرورفتگان خاک
آن نامه را به خون دل انشا نموده اند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.