گنجور

 
ابن یمین

ای شه کامران وجیه الدین

ای چو نام تو طالعت مسعود

رخ نهاده به بندگی چو ایاز

بر بساطت هزار چون محمود

چاکرت لاشه اسبکی دارد

همچو فرزینش کژ روی معهود

هر که گردد برو سوار بود

در عداد پیادگان معدود

گر بچاکر دهی چنان اسبی

که شوم نزد حاسدان محسود

سیل آسا فشانم از دل پاک

در مدیح تو گوهر منضود