گنجور

 
ابن یمین

لعل لبش کزو بچکد آب زندگی

آورد خط بنام من از بهر بندگی

در جستجوی عارض چون آفتاب او

هستم چو ماه گرد جهان در دوندگی

طوطی جان همی زندم بال تا کند

اندر هوای شکر جانان پرندگی

نسبت بقامتش نتوان کرد سرو را

کو سرو را میان چمن آن چمندگی

مرغ رمیده دانه خال ار ببیندش

از دام زلف او ننماید رمندگی

تا گشت چون کمان قدم از من چو تیر جست

تیر از کمان هر آینه جوید جهندگی

بی او نخواهد ابن یمین یکنفس حیات

کز بهر وصل او بودش میل زندگی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

تیغ تو در نیام کند قطع زندگی

از آب ایستاده که دید این برندگی؟

باشد عیار بینش هر کس به قدر شرم

نرگس تمام چشم شد از سرفکندگی

فرمان پذیر باش که هیچ آفریده ای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه