گنجور

 
ابن یمین

گر من ز بند عشقت تو یکروز رستمی

باقی عمر با دل خرم نشستمی

ور چشم دلفریب تو داری بدی مرا

بازار سحر جادوی بابل شکستمی

مستی غمزه تو ز بس نغز کآمدم

خواهم بدانهوس که شب و روز مستمی

دستم بزلف تو نرسد ورنه خویش را

دیوانه وار بر تو بزنجیر بستمی

گر سوی پایبوس تو بر تارک سنان

بودی رهی بدیده و سر آمد ستمی

گفتی که نیستت کنم اندر هوای خویش

تا تو بکام دل رسی ایکاش هستمی

چون رنگ می گرفت لب مشکبوی تو

آن به که همچو ابن یمین می پرستمی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خاقانی

زین تنگنای وحشت اگر باز رستمی

خود را به آستان عدم باز بستمی

گر راه بر دمی سوی این خیمهٔ کبود

آنگه نشستمی که طنابش گسستمی

ور دست من به چرخ رسیدی چنان که آه

[...]

ناصر بخارایی

گر من به قرب جستن روی تو چُستمی

یک شب ز قید زلف تو چون باد جستمی

برگشتمی چو قطره به پهلو، همه جهان

در آب و خاک گوهر وصل تو جُستمی

قدّم که بود چون الف،‌ اکنون شده است نون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه