بحسن روی تو خورشید عالم آرانیست
بلطف رسته دندان تو ثریا نیست
توئی چو سرو ولی سرو ماهرخ نبود
توئی چو ماه ولی ماه سرو بالا نیست
ز جان غلام قد همچو سرو آزادت
شدم ولی سخن راست با تو یارا نیست
ز دست غم بر هم گر ترا بجانب من
نظر بعین عنایت بود فاما نیست
از اینطرف که منم نیست در میان میلی
میان تست اگر هست لیک پیدا نیست
بزلف کافرت ایمان ندارد ابن یمین
اگر چو زلف تو شوریده وش ز سودا نیست
ز چین زلف تو هر حلقه ئی بدست دلیست
عجب که مملکت زنگبار یغما نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به ستایش معشوقی میپردازد که زیبایی و جذابیت او به اندازهای است که او را با خورشید و دیگر نمادهای زیبایی مقایسه میکند. او به صفات معشوق اشاره میکند و میگوید که هیچکس به پای او نمیرسد. شاعر از جدایی و غم به دلیل دوری از معشوق صحبت میکند و احساس میکند که ارتباط واقعی با او ممکن نیست. همچنین، به زلفهای معشوق که حاکم بر دلهای عاشق است، اشاره میکند و در نهایت احساس عجب از وضعیت خود را بیان میکند.
هوش مصنوعی: زیبایی چهرهات مانند خورشید درخشان است و به لطف دندانهایت، ستارههای آسمان نیز در برابر تو کمنور به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: تو مانند سرو هستی، اما سرو مانند تو زیبایی ندارد. و تو همچون ماهی، ولی ماهی که نمیتواند به زیبایی تو باشد.
هوش مصنوعی: من برای جان و دل به قد بلندی مانند سرو تو آزاد شدم، اما نمیتوانم با تو راستی را بگویم، ای دوسته من.
هوش مصنوعی: اگر غم باعث شود که به سوی من دلتنگی کنی و با چشم مرحمت به من نگاه کنی، اما این نگاه وجود ندارد.
هوش مصنوعی: از این طرفی که من هستم، میلی در میان تو وجود ندارد. اگر هم باشد، آشکار نیست.
هوش مصنوعی: موهای معشوقهات جوانهزنی نمیکند، ای ابن یمین! اگر به زلف تو بیتابی و دیوانگی نداشته باشد، این نشانهی عشق نیست.
هوش مصنوعی: هر حلقه از زلف تو مانند دلی در دست است که شگفتانگیز است که این زیبایی و جذابیت مانند کشوری غارتشده نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز مردمان مشمر خویش را به هیات و شکل
که مردمی نه همین هیکل هیولا نیست
به حسن ظاهر و باطن مسلمت نکنند
که این دو هم ز صفتهای روح حیوانیست
وگر تو گویی نطقست مر مرا گویم
[...]
بزرگوارا دانی که نه ز تقصیرست
اگر دعا گو بر درگه تو پیدا نیست
ز روی ظاهر و صورت رهی گر آنجا نیست
رواست؛ زانکه بصورت رهی گرانجا نیست
تو را چو در همه عالم به حسن یکتانیست
ازان به حال منت هیچگونه پروا نیست
تو را به ماه درخشنده نسبتی نکنم
که ماه را رخ گلگون و چشم شهلا نیست
غریب نیست که روی تورشک خورشید است
[...]
شهی که پاس رعیت نگاه میدارد
حلال باد خراجش که مزد چوپانیست
وگر نه راعی خلق است زهرمارش باد
که هر چه میخورد او جزیت مسلمانیست
مرا بدرگه دولت پناه سرور عهد
که با جلالت قدرش سپهر اعلا نیست
امید عاطفت آورد ز آنکه میگفتند
که در جهان بفتوت کسیش همتا نیست
بلی ز هر چه شنیدم هزار چندانست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.