تا بود در شکن طره جانان دل من
همچو گوئی بود اندر خم چوکان دل من
ای کمان خم ابروی تو پیوسته بزه
شد ز تیر غم تو ترکش و قربان دل من
دل خیال سر زلفین تو دیدست بخواب
تا چها بیند ازین خواب پریشان دل من
با تو پیمان دلم هست چنان پا برجا
که رود سر نرود از سر پیمان دل من
تا عزیزی چو تو در مصر دلم خواهد بود
نکند میل سوی یوسف کنعان دل من
خار خار گل رویت نه چنانست مرا
که بعهد تو کند میل گلستان دل من
سبزه خط ترا یافت بگرد لب تو
چون خضر برطرف چشمه حیوان دل من
یوسف مصر دلی وین عجب ایجان عزیز
که بچاه زنخت هست بزندان دل من
بمشام دل آزرده رسد بوی بهی
گر بدست آورد آن سیب زنخدان دل من
دوستانم همه گویند دل از دست مده
نیک پندست ولی نیست بفرمان دل من
زلف مشکین ترا ابن یمین دید چه گفت
گفت کز بند کمندش نبرد جان دل من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باز افتاده به یاد رخ جانان دل من
که چو نی می کشد امشب همی افغان دل من
دگر اندیشه ز دوزخ ننماید دل من
گوید ار قصه ای از غصه هجران دل من
شد چودور از لب و دندان من آن تنگ دهان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.