تا من زبان چو بلبل خوشگو گشوده ام
گلزار فضل را بصد الحان ستوده ام
در کسب هر هنر که ز مردی و مردمیست
کوشیده ام چو منقلب آن شنوده ام
هر نیمشب بآه دل سوزناک خویش
زنگ هوا ز آینه دل زدوده ام
از بهر رنگ و بوی چو زلف سمنبران
آشفته روزگار و پریشان نبوده ام
وقت جدال در خم چوکان آسمان
گوی هنر ز جمله اقران ربوده ام
در باغ فضل ز آتش طبع چو آب خویش
همچون خلیل سنبل و ریحان نموده ام
داند خرد که پایه تخت سخنوری
بر اوج تاج تارک کیوان بسوده ام
داماد نو عروس سخن بوده ام و لیک
رخسار او بناخن حرمان شخوده ام
ابن یمین مکار بجز تخم نیک از آنک
من آنچه کشته ام بر از آنسان دروده ام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
افتاده است از نظرم ماه و آفتاب
تا چشم بر جمال تو مه رو گشوده ام
رخسار آتشین تو تا دیده ام به چشم
همچون سپند بر سر آتش غنوده ام
تب خال تب عشق تو مانده است بر لبم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.