گنجور

 
ابن یمین

حبذا نزهت ایام بهار

که برد ز اهل خرد صبر و قرار

سجع گویان شده از ذوق و طرب

قمری و فاخته بر سرو و چنار

وقت آنست که از خانه کنند

بتماشا سوی گلزار گذار

دشت از سبزه چو دریا در موج

ریخته گوهر عشرت بکنار

گوهر عشرت اگر میطلبی

گذری کن سوی آن دریا بار

ساقیا سبحه و سجاده بگیر

بر خمار برو باده بیار

نقد را دان که نبینم اثری

با تو امسال ز آینده و پار

اینجهان مزرعه آخرتست

هر چه خواهد دلت ایدوست بکار

دهقنت پیشه گرفت ابن یمین

تا هم از کشت خودش آرد بار