مردم چشمم که در غرقاب بازی میکند
گر نشد آبی چرا در آب بازی میکند
چون نهد انگشت بر لب ماه من یعنی خموش
قند میبینی که با عناب بازی میکند
چشم پر خوابش ببازی بازی از من دل ببرد
بنگر آن جادو که اندر خواب بازی میکند
چون زند بر جان سنان غمزه پنداری مگر
تیغ رستم با دل سهراب بازی میکند
گر دل دیوانه در زنجیر زلفت دست زد
سهل باشد کو مشو در تاب بازی میکند
چشم جانبازش که از جام لطافت مست شد
زانچنین گستاخ در محراب بازی میکند
نرگس مستت بخونریز دل ابن یمین
گر دهد فرمان بتا مشتاب بازی میکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.