گنجور

 
ابن یمین

عید آمد ای نگار بده جام خوشگوار

کز جام خوشگوار شود کار چون نگار

بگذشت ماه روزه غنیمت شمار عید

زیرا که هست نوبت این نیز برگذار

برخیز و عزم میکده کن ز آنکه بعد ازین

نبود هوای صومعه با طبع سازگار

گر زر نداری آنک بدان آب رز خری

سهلست خیز جامه ببر جام می بیار

نی نی نعوذ بالله ازین کار فارغم

ساغر مده بدست من ای ترک میگسار

تشبیب این قصیده بآئین شاعران

کردم بمی و گرنه گواهست کردگار

کین بنده مدتیست کزین جرم تایبست

از راه اختیار نه از روی اضطرار

خاصه کنون که امر شهنشاه عهد شد

با نهی کردگار درین کار دستیار

شاه جهان که عالم کون و فساد را

آمد بیمن معدلتش باصلاح کار

جان و جهان فضل و کرم تاج ملک و دین

آن همچو تاج سرور شاهان روزگار

تضمین کنم ز گفته استاد انوری

یک بیت آبدارتر از در شاهوار

نی از برای آنکه مرا نیست دسترس

بر مثل آن و بهتر از آن هم هزار بار

اما چو عادتیست که تضمین همی کنند

اشعار یکدگر شعرای سخن گذار

من نیز استعارت بیتی همیکنم

کان هست حسب حال در اطرای شهریار

ای کاینات را بوجود تو افتخار

ای بیش از آفرینش و کم زآفریدگار

همچون بنان و کلک تو دربار و درفشان

باد خزان ندید کس و ابر نوبهار

آن هم بسعی دست تو باشد که روزم رزم

بر فرق خصم تیغ تو گوهر کند نثار

جوشن شود بسان زره بر تن عدوت

از زخم تیر و نیزه تو گاه کارزار

زهر آبگون حسام تو چون باد وقت کین

آتش فروخت در جگر خصم خاکسار

گردد اسیر مخلب شهباز همتت

سیمرغ زر نگار فلک درگه شکار

باد سموم قهر تو گر بگذرد ببحر

خیزد چو موج زو شر رو چون دخان بخار

نسبت بشمس اگر ببری گاه انتساب

کی شمس را بود بجهانگیری اشتهار

چون خاک اگر چه پست بود حاسدت ولی

گردد بلند مرتبه چون بر شود بدار

از رنج حرص می نرهد حاسدت چو مور

تا شربتی بدو ندهد از لعاب مار

در کار خصم جاه تو چرخ ار شود جهود

با کتفش آفتاب شود پاره غبار

خود را عدوت اگر چه محلی نهد چو صفر

هرگز بهیچ روش نیارند در شمار

بیتی دگر چو آب زر از گفته کمال

چون بود بس مناسب من کردم اختیار

غرق بحار جود تواند عالمی چنانک

جز بنده ز آنمیانه نماندست بر کنار

کردیم با زبان کمال آنچه داشتیم

در دل نهان بحضرت عالیت آشکار

چون دست زرفشان توأم هست پایمرد

دانم که بعد ازین نکشم بار انتظار

با ضعف از آن شد ابن یمین کش یسار نیست

می گیرد از یسار یکی قوت هزار

تا در جهان ز روی طبیعت علی الدوام

گل جفت خار باشد و با مل بود خمار

بادا عدوت را بگه عشرت و نشاط

از مل خمار بهره و از گل نصیب خار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode