گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابن یمین

چو از نشیمن قدسی بیمن طالع و فال

گشاد باز سفیده سفیده دم پر و بال

بتی بچهره چو آتش بلب چو آب حیات

درآمد از در من با هزار غنج و دلال

شکار مرغ دلم را فراز خرمن گل

کشیده دام ز زلف و نهاده دانه ز خال

شکر ز پسته خندان فشانده میلا میل

ز گریه دیده عشاق کرده مالامال

مرا چو دید سبک از پی بشارت خوش

گشاد پسته شکر شکن بحسن مقال

چه گفت گفت که اینک باوج برج شرف

رسید خسرو سیارگان بفرخ فال

بلطف گفتمش ای دلبر این چنین خبری

چنان بگوی که دانم که چیست صورتحال

جواب داد که خورشید را چه حاجت آنک

که دیده رنج کشد بهر دیدنش چو هلال

چو آفتاب یقین سایه بر جهان فکند

بقاء ظلمت شب صورتی بود ز محال

بلا به بار دگر گفتمش که رمز مگوی

نگر حقیقت احوال بی کلال و ملال

بناز گفت که دستور دین پناه رسید

بمستقر شرف با هزار جاه و جلال

سپهر مهر فتوت محیط مرکز جود

علاء دولت و دین سرور ستوده خصال

محمد بن محمد که در فنون هنر

کمال یافت کزو دور باد عین کمال

هنر پناه وزیری که هیچ باقی نیست

که نیست جمع در او از فضایل و افضال

چو نصب رایت رای منیر او کردند

رسید مملکت شاه اختران بزوال

گهی که موکب عزمش شتاب در گیرد

قضا چو مهره دود بی درنگ در دنبال

چو زین صفات بپرداخت گفت هین برخیز

کمر ببند چو دولت بعزم استقبال

نیاز و حاجت خود عرضه دار بی دهشت

که هست روی تو اکنون بقبله اقبال

چرا بخویشتن آخر روا همی داری

نشسته تشنه و عالم گرفته آب زلال

جواب دادم و گفتم ز رأی انور او

که سر غیب شناسد چه حاجتست سؤال

دوای ناله ابن یمین ز جور فلک

همین بس است که فرمایدش بلطف منال

جهان پناه وزیرا دعای دولت تو

مهم تر است ز تقریر کردن احوال

توئی خلاصه سال و مه ای جهان کرم

جهان بکام دلت باد تا بود مه و سال

 
 
 
رودکی

کسان که تلخی زهر طلب نمی‌دانند

ترش شوند و بتابند رو ز اهل سؤال

تو را که می‌شنوی طاقت شنیدن نیست

مرا که می‌طلبم خود چگونه باشد حال؟

شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی

[...]

کسایی

به سیصد و چهل و یک رسید نوبتِ سال

چهارشنبه و سه روز باقی از شوّال

بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم

سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال

ستوروار بدین‌سان گذاشتم همه عمر

[...]

عنصری

اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال

مرا ببین که ببینی کمال را بکمال

من آن کسم که بمن تا بحشر فخر کند

هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال

همه کس از قبل نیستی فغان دارند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

همیشه گفتمی اندر جهان به حسن و جمال

چو یار من نبود وین حدیث بود محال

من آنچه دعوی کردم محال بود و نبود

از آنکه چشم من او را ندیده بود همال

ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت

[...]

ازرقی هروی

ز نور قبۀ زرین آینه تمثال

زمین تفته فرو پوشد آتشین سر بال

فروغ چتر سپهری بیک درخشیدن

بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال

درر چو لاله شود لعل در دهان صدف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه