گنجور

 
ابن حسام خوسفی

سرو دلجویست یا شمشاد یا بالاست آن

راست گویم هرچه من گویم از ان بالاست آن

ابرویت بر قامتت بالا نشینی می کند

راستی کج می نشیند ابرویت با راستان

گفتمش : رویت به زیبایی دل از ما می برد

گفت : هر چه روی زیبا می کند زیباست آن

گفت : بر خاک سر کویم چه ماوی کرده ای

گفتم : آری خاک کویت جنه المأواست آن

گفتمش : با عارضت زلفت تناسب از چه یافت

گفت :ماه روشن است این و شب یلداست آن

گفتمش : خواهم زدن در حلقه زلف تو چنگ

گفت : کوته کن سخن سر حلقه غوغاست آن

آنچه از عشق تو پنهان داشتی ابن حسام

این زمان بر چهره زردش همه پیداست آن